دختری از کوچه باغی می گذشت

دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانوی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
مبکنم در شرکت رایانه کار
دحتری چون من که خیلی خانمه
بیست و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام
شاعر: متاسفانه شاعر و طناز اين شعر يافت نشد. اگه کسي مي دونه خبر بده
منبع: وبلاگ طنازي
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم بهمن ۱۳۸۸ ساعت 23:28 توسط دلفین
|