چرا ترفیع نمیگیرم

يك مرد پس از 2 سال خدمت پي برد كه ترفيع نمي گيرد، انتقال نمي يابد، حقوقش افزايش نمي يابد، تشويق نمي شود. بنابراين او تصميم گرفت كه پيش مدير منابع انساني برود. مدير با لبخند او را دعوت به نشستن و شنيدن يك نصيحت كرد: «از تو به خاطر 1 يا 2 روز كاري كه تو واقعاً انجام مي دهي، تقدير نمي شود.»

مرد از شنيدن آن جمله شگفت زده شد اما مدير شروع به توضيح نمود.

مدير : يك سال چند روز دارد؟

مرد: 365 روز، بعضي مواقع 366.

مدير: يك روز چند ساعت است؟

مرد: 24 ساعت

مدير: تو چند ساعت در روز كار مي كني؟

مرد: از 10صبح تا 6 بعدازظهر؛ 8 ساعت در روز.

مدير: بنابراين تو چه كسري از روز را كار مي كني؟

مرد: 3/1

مدير: خوبت باشه!! 3/1 از 366 چند روز مي شود؟

مرد: 122 روز.

مدير: آيا تو تعطيلات آخر هفته را كار مي كني؟

مرد: نه آقا.

مدير: در يك سال چند روز تعطيلات آخر هفته وجود دارد؟

مرد: 52 روز شنبه و 52 روز يكشنبه، برابر با 104 روز.

مدير: متشكرم. اگر تو 104 روز را از 122 روز كم كني، چند روز باقي مي ماند؟

مرد:18 روز.

مدير: من به تو اجازه مي دهم كه در تا 2 هفته در سال از مرخصي استعلاجي استفاده كني .حال اگر 14 روز از 18 روز كم كني ، چند روز باقي مي ماند؟

مرد: 4 روز.

مدير: آيا تو در روز جمهوري (يكي از تعطيلات رسمي مي باشد) كار مي كني؟

مرد: نه آقا.

مدير: آيا تو در روز استقلال (يكي ديگر از تعطيلات رسمي مي باشد) كار مي كني؟

مرد: نه آقا.

مدير: بنابراين چند روز باقي مي ماند؟

مرد: 2 روز آقا.

مدير: آيا تو در روز اول سال به سر كار مي روي؟

مرد: نه آقا.

مدير :بنابراين چند روز باقي مي ماند؟

مرد: 1روز آقا.

مدير: آيا تو در روز كريسمس كار مي كني؟

مرد: نه آقا.

مدير: بنابراين چند روز باقي مي ماند؟

مرد: هيچي آقا.

مدير: پس تو چه ادعايي داري؟

مرد: !!!

نتيجه اخلاقي: هرگز از مديريت منابع انساني كمك نخواهيد.

مديريت منابع انساني = HR يعني High Risk = ريسك بالا

منبع : طنز ایران

هوش ایرانی

 سه نفر آمريکايي و سه نفر ايراني با همديگر براي شرکت در يک کنفرانس مي رفتند. در ايستگاه قطار سه آمريکايي هر کدام يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که ايراني ها سه نفرشان يک بليط خريده اند..... يکي از آمريکايي ها گفت: چطور است که شما سه نفري با يک بليط مسافرت مي کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهيم .

همه سوار قطار شدند. آمريکايي ها روي صندلي هاي تعيين شده نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند توي يک توالت و در را روي خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بليط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بليط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لاي در يک بليط آمد بيرون، مامور قطار آن بليط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمريکايي ها که اين را ديدند، به اين نتيجه رسيدند که چقدر ابتکار هوشمندانه اي بوده است .

بعد از کنفرانس آمريکايي ها تصميم گرفتند در بازگشت همان کار ايراني ها را انجام دهند تا از اين طريق مقداري پول هم براي خودشان پس انداز کنند. وقتي به ايستگاه رسيدند، سه نفر آمريکايي يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که آن سه ايراني هيچ بليطي نخريدند. يکي از آمريکايي ها پرسيد: چطور مي خواهيد بدون بليط سفر کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.

سه آمريکايي و سه ايراني سوار قطار شدند، سه آمريکايي رفتند توي يک توالت و سه ايراني هم رفتند توي توالت بغلي آمريکايي ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار يکي از ايراني ها از توالت بيرون آمد و رفت جلوي توالت آمريکايي ها و گفت: بليط ، لطفا !!!

منبع :فانوس دریا

ستاد روحیه دهی به زن زلیل ها تصاویر جدیدی را منتشر کرد

 ستاد روحیه دهی به زن زلیل ها  تصاویر جدیدی را منتشر کرد که یاد آور سالها   خوشگذرانی مردان در گذشته بود

 

واقعیتی که هیچوت نمیتوان منکر آن شد تضعیف حقوق زنان در دوران قدیم بود که کشور خودما نیز از این امر دور نبود بطوری که در گذشته عموم مردان زنان خود را ضیفه یا همان ضعیفه خطاب میکردند معنی این کلمه کاملا بیانگر دید مردان نسبت به زنان بود ولی در دوران کنونی این قضیه تا حدی حل شده .

ولی آیا واقعا  به نظر شما حل شده ؟

 

 فکر کنم از دید زنان تا حدی حل شده ولی واقعیت این است که حل نشده بلکه برعکس شده یعنی هم اکنون ما به سمتی در حرکت هستیم که کم کم حقوق مردان نادیداه گرفته میشود . و این خود اشتباهی دیگر است که ما مرتکب آنیم . همانطور که در برنامه های امروز طنز صدا و سیما مرتبا این مورد مورد توجه قرار می گیرد .

 

شما دیگر در جامعه تصاویر زیر را نخواهید دید اینها تصاویری هستند خیالی که توسط همکاران ما به عنوان یادمانی از گذشته گرفته شده اند .

تصاویری رویایی و خیالی برای مردان امروز . امیدواریم این تصاویر باعث روحیه دادن به مردان امروز بشه. و از غم و قصه های آنها تاحدی کم کنه و به اونها امیدواری بده که دوباره روزی حقوق شما به جای خود خواهد برگشت به شزط آنکه زیاده خواهی نکنید و به حقوق زنان خود نیز احترام بگذارید. 

 

 

ما طرفدار گذشتگان و طرز تفکر آنها نیستیم ها ....  ما طرفدار عدالتیم .

ستاد روحیه دهی به زن زلیلان

فرق دخترها و پسرها براي کشيدن پول از عابر بانک

پسرها

با ماشين ميرن به بانک، پارک ميکنن، ميرن دم دستگاه عابر بانک
کارت رو داخل دستگاه ميذارن
کد رمز رو ميزنن، مبلغ درخواستی رو وارد ميکنن
پول و کارت رو ميگيرن و ميرن

دخترها

با ماشين ميرن دم بانک
در آينه آرايششون رو چک ميکنن
به خودشون عطر ميزنن
احتمالاً موهاشون رو هم چک ميکنن
در پارک کردن ماشين مشکل پيدا ميکنن
در پارک کردن ماشين خيلی مشکل پيدا ميکنن

ادامه نوشته

کشیش و پسرش

کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آينده‌اش بکند. پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمي‌دانست که چه چيزى از زندگى مي‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت.

يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد.

به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد:

يک کتاب مقدس،
يک سکه طلا
و يک بطرى مشروب .



کشيش پيش خود گفت :

« من پشت در پنهان مي‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد. آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر مي‌دارد. اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست. اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست. امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوري خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.»


مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت. در خانه را باز کرد و در حالى که سوت مي‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و يک راست راهى اتاقش شد. کيفش را روى تخت انداخت و در حالى که مي‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد. با کنجکاوى به ميز نزديک شد و آن‌ها را از نظر گذراند.

کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد. سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد . . . 

کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت:

« خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد !  »

 

منبع: وبلاگ داستان کوتاه

برخي رشته های دانشگاهی به طنز

آقا دانشگاه ها تموم شده! اما من به چند تا از دوستای دانشگاهیم قول دادم حسابی حالشون رو بگیرم و رشته هاشون رو ببرم زیر سوال! حالا ببینید:



1-رشته تغذیه:

رشته ای که اشتباهاً جزو رشته های دانشگاهی اومده. آینده شغلی بسیار تیره و تیریکی دارند. در بهترین حالت و در صورتی که شهرداری به فارغ التحصیلان این رشته مجوز بدهد میتوانند اقدام به باز کردن ساندویچ فروشی کنند! ضمناً دانشجویان فوق لیسانس هم میتونند Fast Food بزنند.از بزرگترین دستاورد های علمی این رشته در سالهای اخیر کشف فرمول سس هزار جزیره بوده است! از جمله دروس این رشته: هات داگ-1 هات داگ2 - سوسیس کاربردی- انسان و کالباس و.... میباشد! از بزرگان این علم هم میتوان به اکبر کثیف (ساندویچ فروشی اکبر کثافت) اشاره کرد.



ادامه نوشته

آدم باید منطق داشته باشد!

 

دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به‏استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟
استاد جواب ‏داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار‏خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم‏در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید.
استاد قبول‏کرد و دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی‏نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟
استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و‏مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد.
‏بعد از مدتی استاد با بهترین‏شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد:
‏قربان شما 63 ‏سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی‏نیست.
‏همسر شما یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست.واین‏حقیقت که شما به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را رد میشد‏ نه قانونی است و نه منطقی!

منبع : آی طنز

دانشجو در کشورهای مختلف دنیا

ژاپن: به شدت مطالعه می‌کند و برای تفریح روبات می‌سازد!

مصر: درس می‌خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی‌مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می‌شکند!

هند: پس از چند سال درس خواندن، عاشق دختر خوشگلی می‌شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می‌کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشن پیش می‌آید و سرانجام آن دو با هم عروسی می‌کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود!

عراق: مدام به تیرها و خمپاره‌های تروریست‌ها جاخالی می‌دهد و در صورت زنده ماندن درس می‌خواند!

چین: درس می‌خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می‌سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می‌فروشد!
 

اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است، او دوره کامل آموزشهای رزمی‌ و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاددان به دنیا می‌آید!

گینه بی‌صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله‌ای درس بخواند!

کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری آمریکا، دعا کند!

پاکستان: او بشدت درس می‌خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!

اوگاندا: درس می‌خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس، چند نفر از قبیله توتسی را می‌کشد!

انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری! منقرض می‌شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می‌خوانند!

ایران: عاشق تخم‌مرغ است! سرکلاس دروس عمومی، ‌چرت می‌زند و سر کلاس دروس اختصاصی، جزوه می‌نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی‌ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می‌کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می‌خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می‌گوید! او سه سوته عاشق می‌شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، والا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می‌شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می‌شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده، که چرا صاحبخانه‌ها جان به عزرائیل می‌دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی‌دهند! او چت می‌کند! خیابان متر می‌کند و در یک کلام عشق و حال می‌کند! نسل دانشجوی ایرانی درسخوان، در خطر انقراض است

کسی که می خواست خدا را ببیند!

روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: میخواهم خدا را همین الآن ببینم!!!
کریشنا گفت : قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی.
او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب.
هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت.
عکسالعمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند.
وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمیتواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود.

در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس میکشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر میکردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟!!

مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر میکردم هوا بود.
کریشنا گفت: درست است.
حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید.

ویروس کشون

ويروس آنفلوآنزا از غفلت نگهبان‌هاي ورودي سوء‌استفاده کرده و با کل ايل و تبارش به يك مجتمع مسكوني نفوذ کرده. مغز، طي نشستي اضطراري بقيه اعضاي مجمع‌الجوارح را دور هم جمع کرده تا هم‌فکري کنند...




مغز: بايد بفهميم کي بي‌احتياطي کرده و باعث ورود ويروس شده؟ چندبار بگويم هر غريبه‌اي را به داخل راه ندهيد؟ از شدت عصبانيت چنان داغ کرده‌ام که شر شر دارم عرق مي‌ريزم!




پوست:
من که موقع آمدن ويروس رفته بودم اپي‌ليدي و خبر ندارم کي او را راه داده. تازه موقعي که رفتم تمام در و پنجره‏هايم را بسته بودم. به نظر من تقصير بيني است. از وقتي عمل کرده، «سر به هوا» شده.

ادامه نوشته

تفاوت دختر در ايران و آمريكا !!!

 امريكا:

جنس: دختر

مکان: شمال اورگان، غرب ولايات المتحده
 
سن: بين بيست تا بيست و پنج


تحصيلات: فوق ليسانس رشته زيست شناسي، ليسانس بيوشيمي، دانشجوي دکتراي ميکروبيولوژي


موضوع پايان نامه: تاثير ميکرو ارگانيک هاي هوازي در محافظت گياهان شاخه کريپتوناموس در برابر گرمايش جهاني

ادامه نوشته

واردات چینی !

  واردات چینی !

                   قلم ، سیگار، پوشک ، مغز گردو، دفترچینی !

                   ملاقه ، پانچ ، سیفون ، ملحفه ، انگشتر چینی !

                   مگس کش ، آفتابه ، دسته بیل و دیزی سنگی !

                   بخاری ، جالباسی ، پنجره ، یا که  در چینی !

                    به هرجایی روی تنها ، ببینی " مید این چاینا "

                   به  روی قبر حتی هست  سنگ مرمر چینی !

                   انار و زعفران و پسته صادر می شود ،  اما

                   به جایش می شود وارد،درخت عرعر چینی !

                   نمی دادند لیلی را به مجنون ، گفت اینگونه :

                   «جهنم ! می روم جایش ، بگیرم دلبر چینی !»

                   کنار  آب رکناباد  هم  با  طرز مشکوکی              

                   نشسته  حافظِ شیراز ،دستش ساغر چینی !

                   نمی دانم چرا هرگاه مصرف می کنم جنسی

                   کنم من ذکر خیری هم ز خواهر مادر چینی!

                   عزیزم کارهربُز نیست خرمن کوفتن ،خواهد           

                   کهن مردی به همراه ِ دو تا گاو نر چینی !

                   برو برگو به آن آقا ، بخوان دیگر تو از حالا           

                   که می آید از آن بالا ، پس از این کفترچینی !

                   مزن دیگر تو پالنگی ، به زیرپای من، آخر             

                   بترس از سوت چینی در دهان داور چینی !

                   الا ترشیدگان مژده ! سر آمد انتظار آخر  

                   که وارد می شود فردا براتان شوهر چینی !

                   فقط قدری ملایم تر، اگر او را زدید ، آخر

                  شود صد تکه چون شیشه،بناگه همسر چینی!

 

منبع : طنزسرایه های گاز اشک آور

هر دو قربان

می گویند ناپلئون در نظارت ارتش بسیار دقیق بود و مرتب از سربازان سان می دید و از وضعیت انها سوال می کرد.یکی از سربازان که گوشش سنگین بود از روبرو شدن با ناپلئون وحشت داشت و میترسید چیزی بپرسد که او نفهمد.دوستش چون از نگرانی او مطلع شد گفت:غمگین نباش ناپلئون از هر سرباز سه سوال میکند.ابتدا میپرسد:سرباز چند سال داری؟تو بگو 22 سال.بعد میپرسد:چند سال است که خدمت میکنی؟بگو دو سال.بعد میپرسد فرانسه را بیشتر دوست داری یا مرا؟بگو هر دو قربان.

سرباز خود را جمع و جور کرده مهیای پاسخ گوئی شد.اما این بار خلاف همیشه ناپلئون ابتدا سوال کرد:سرباز چند سال است که خدمت میکنی؟گفت 22 سال قربان.ناپلئون نگاهی به او کرد و گفت چند سال سن داری؟

گفت 2 سال قربان ناپلئون از مهمل گوئی او عصبانی شد و داد زد:ای سرباز احمق خودت را مسخره میکنی یا مرا؟سرباز با صدای بلند جواب داد هر دو را قربان.

البته چون کار به اینجا رسید بلافاصله فرمانده جلو امد و وضعیت او را به اطلاع ناپلئون رساند و ناپلئون پوزخندی زد و از انجا دور شد .

100 بوسه

مردی به همسرش این گونه نوشت:
> عزیزم این ماه حقوقم را نمی توانم برایت بفرستم به جایش 100 بوسه برایت
  فرستادم.

عشق تو

  همسرش بعد از چند روز اینجوری جواب داد:

  عزیزم از اینکه 100 بوس  برام فرستادی نهایت تشکر را می کنم.ریز هزینه ها:

> 1.با شیر فروش به 2 بوس به توافق رسیدیم.

> 2.با معلم مدرسه بچه ها با 7 بوس به توافق رسیدیم.

> 3..صاحب خانه هر روز می اید و 2-3 بوس از من می گیرد.

> 4.با سوپر مارکتی فقط با بوس به توافق نرسیدیم بنابرین من آیتم های دیگری به او
> دادم.
>
> 5.سایر موارد 40 بوس.

> نگران من نباش…هنوز 35 بوس دیگر برایم باقی مانده که امیدوارم بتونم تا آخر این
> ماه با اون سر کنم!

دوره ی زندگی...

سلام بر دوستان این مطلبو بخونین تا بدونین در چه دوره ای چی کار باید بکنید...

دوره های زندگی


شش سال اوّل زندگی
• گريه نکن
• شيطونی نکن
• دست تو دماغت نکن
• تو شلوارت پی‌پی نکن
• مامانت رو اذيّت نکن
• روی ديوار نقاشی نکن
• انگشتت رو تو پريز برق نکن
• دمپايی بابا رو پات نکن
• به خورشيد نگاه نکن
• شبها تو جات جيش نکن
• تو کمد مامان فضولی نکن
• با اون پسر بی‌تربيته بازی نکن
• اسباب‌بازی‌ها رو تو دهنت نکن
• زير دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن
• دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن
۲- دوره ي دبستان:

• موقع رفتن به مدرسه دير نکن
• پات رو تو جاميزی نکن
• ورقهای دفترت رو پاره نکن
• مدادت رو تو دهنت نکن
• به دخترهای مدرسه بغلی نگاه نکن
• تخته پاک‌کن رو خيس نکن
• حياط مدرسه رو کثيف نکن
• با دختر شمسی خانوم ((دکتربازی)) نکن
• دست تو کيف بغل دستيت نکن
• تخته‌سياه رو خط ‌خطی نکن
• گچ رو پرت نکن تو راهرو سرو صدا نکن
• تو کلاس پچ‌پچ نکن
• ATARI بازی نکن


۳- دوره ي راهنمايی:
• ترقّه بازی نکن
• SEGA بازی نکن
• جاهای بدبد فيلمها رو نگاه نکن
• موقع برگشتن از مدرسه دير نکن
• تو کوچه فوتبال بازی نکن
• دست تو جيبت نکن
• با مامانت کل‌کل نکن
• تو کلاس صحبت نکن
• بعد از ظهر سروصدا نکن
• با دختر شمسی خانوم منچ بازی نکن
• اتاقت رو شلوغ نکن
• روی ميز بابات کتابهات رو ولو نکن
• عکس لختی تماشا نکن
• با بچّه‌های بی‌ادب رفت و آمد نکن
• جرّ و بحث نکن
۴- دوره ي دبيرستان:
• با کامپيوتر بازی نکن
• تو حموم معطّل نکن
• تقلّب نکن
• با دوستات موتورسواری نکن
• عصرها دير نکن
• با دختر شمسی خانوم صحبت نکن
• با بابات دعوا نکن
• تو کلاس معلّمتون رو مسخره نکن
• تو خيابون دنبال دخترها نکن
• مردم‌آزاری نکن
• نصف شب سرو صدا نکن
• فيلم بد نگاه نکن
• وقتت رو با مجله تلف نکن
• چشم‌چرونی نکن


۵- دوره ي دانشگاه:
• رشته‌ای رو که دوست داری انتخاب نکن
• ۲۴ ساعته چت نکن
• سر کلاس درس غيبت نکن
• با دختر شمسی‌خانوم دل و قلوه ردّ و بدل نکن
• خيابون‌ها رو متر نکن
• تو سياست دخالت نکن
• با دخترهای مردم هر کاری دلت خواست نکن
• شب برای شام دير نکن
• با مأمور پليس کل‌کل نکن
• چراغ قرمز رو عشقی رد نکن
• موبايلت رو Reject نکن
• استادت رو اُسگل نکن
• حذف پزشکی نکن
• آستين کوتاه تنت نکن
• همه رو دودره نکن

۶- دوره ي سربازی:
• موهات رو بلند نکن
• روت رو زياد نکن
• از اوامر سرپيچی نکن
• فرار نکن
• با اسلحه شوخی نکن
• غيبت نکن
• به آينده فکر نکن
• درگيری ايجاد نکن
• به فرمانده بی‌احترامی نکن
• غير از خدمت به هيچ چيز ديگری فکر نکن
• اعتراض نکن
• با دختر شمسی خانوم نامه‌نگاری نکن
• از تلف شدن وقتت ناله نکن
• از آشپزخونه دزدی نکن

۷- دوره ي شوهر بودن:
• با زنت شوخی نکن
• زنت رو با دختر شمسی خانوم مقايسه نکن
• به زنت خيانت نکن
• با دوستانت الواتی نکن
• تو Orkut خودت رو Single معرفی نکن
• به زنهای ديگه نگاه نکن
• موبايلت رو قايم نکن
• از عکسهای قبل از ازدواجت نگهداری نکن
• پولت رو خرج دوستات نکن
• رفتار دوران مجرّدی رو تکرار نکن
• غير از زندگی مشترک به هيچ چيز فکر نکن
• ريسک نکن
• بدون اجازهء زنت هيچ کاری نکن

۸- دوره ي پدر بودن:
• بچّه رو تنبيه نکن
• به بچّه بی‌توجّهی نکن
• بچّه‌ت رو با بچّه‌های ديگه مقايسه نکن
• به بچّه توهين نکن
• بچّه رو از بازی منع نکن
• بچّه‌ت رو به کتک زدن بچّهء دختر شمسی خانوم تشويق نکن
• با بچّه کل‌کل نکن
• بچّه رو محدود نکن
• بچّه رو از جنس مخالف دور نکن
• به مادر بچّه بی‌توجّهی نکن
• بچّه رو به هيچ چيز مجبور نکن
• آزادی بچّه رو محدود نکن
• به حلال‌زاده بودن بچّه شک نکن
• از خواستهای بچّه چشم‌پوشی نکن
• جلوی بچّه با مادر بچّه ... نکن


- دوره ي پيری:
• برای بچّه‌هات مزاحمت ايجاد نکن
• نوه‌هات رو لوس نکن
• با پيرزن‌های ديگه معاشرت نکن
• به خاطراتت فکر نکن
• پولت رو خرج نکن
• هوس جوونی نکن
• غير از آخرتت به هيچ چيز فکر نکن
• با زنت بی‌وفايی نکن
• از رفتن به خانهءسالمندان احساس نارضايتی نکن
• لباس شاد تنت نکن
• به بيوه شدن دختر شمسی خانوم توجّه نکن
• تو وصيتنامه، هيچکس رو فراموش نکن
• از گذشته ناله نکن
• به هر کی رسيدی، نصيحت نکن
• به آينده فکر نکن

۱۰- دوره ي پس از مرگ !
• حالا ديگه دورهء نکن تموم شد! حالا هر کاری دلت می‌خواد بکن...
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...ولی فقط با روح دختر شمسی خانوم کاری نکن!!!

سوفیا لورن

سید مهدی شجاعی
این داستان در سال 1356 نوشته شده است!
مرد از زن که به شدت احساس زیبایی می‌کرد، پرسید:

ـ ببخشید، شما «شارون استون» نیستین؟


زن با عشوه گفت: نه ... ولی.

و پیش از آن‌که ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر می‌کردم. چون... زن حرفش را برید، ولی همه می‌گن خیلی شبیهشم. اینطور نیست؟

مرد قاطع گفت: نه، همه اشتباه می‌‌کنن. به خاطر این‌که «شارون استون»، زن خوشگلیه، ولی شما متأسفانه اصلا خوشگل نیستین. به همین دلیل، من فکر کردم شما نباید «شارون استون» باشین.

 

شارون استون

 

 

زن تازه فهمید که رو دست خورده، با عصبانیت فریاد کشید: بی‌شرف! مگه خودت خواهر و مادر نداری؟

مرد آرام گفت: چرا. ولی اونها هیچ‌کدوم فکر نمی‌کنن که شبیه «شارون استون» هستن.

زن همچنان معترض گفت: خب، که چی؟

مرد گفت: چون شما فکر می‌کردین که شبیه «شارون استون» هستین، خواستم از اشتباه درتون بیارم.

زن دوباره عصبی شد: برو ننه‌تو از اشتباه درآر.

مرد همچنان با خونسردی توضیح داد: عرض کردم که، والده من یه همچی تصوری راجع به خودش نداره، ولی چون شما یه همچی تصوری دارین...

زن فریاد کشید: اصلا به تو چه که من چه تصوری دارم.
و کیفش را برای هجوم به مرد بلند کرد.


مرد خود را عقب کشید و خواست که به راهش ادامه دهد. اما زن، دست‌بردار نبود و سه، چهار نفری هم که از سر کنجکاوی جمع شده بودند، ترجیح می‌دادند دعوا ادامه پیدا کند.

یک نفر به مرد گفت: کجا؟ صبر کنین تا تکلیف معلوم بشه.

دیگری گفت: از شما بعیده آقا! آدم به این باشخصیتی! [و به کت و شلوار مرتب مرد اشاره کرد].

و سومی گفت: این خانم جای دختر شماست. قباحت داره ولله.
زن بر سر مرد که از او فاصله می‌گرفت، فریاد کشید: هرچی از دهنت دربیاد، می‌گی و بعد هم مثل گاو سرتو می‌اندازی پایین می‌ری؟

یک نفر پرسید: چی شده خانوم؟ مزاحمتون شده؟

زن همچنان که به دنبال مرد می‌دوید و سه، چهار نفر دیگر را هم به دنبال خود می‌کشید، گفت: از مزاحمت هم بدتر. مردیکه کثافت.

 

*****


در کلانتری پیش از آن‌که افسر نگهبان پرسشی بکند، زن گفت: جناب سروان! من از دست این آقا شاکی‌ام. به من اهانت کرده.

افسر نگهبان سرش را به سمت مرد که موهای جوگندمی‌اش را مرتب می‌کرد، چرخاند و گفت: درسته؟

مرد گفت: من فقط به ایشون گفتم که شما شبیه «شارون استون» نیستین. اگه این حرف اهانته، خب بله، اهانت کردم.

افسر نگهبان هاج‌وواج به زن نگاه می‌کرد.

زن، روسری‌اش را عقب‌تر برد، آن‌قدر که دو رشته منحنی مو بتواند مثل پرانتز صورتش را در قاب بگیرد.

افسر نگهبان نتوانست نگاهش را از زن بردارد.

زن گفت: اصلا به ایشون چه مربوطه که من شبیه کی هستم؟

افسر نگهبان به مرد گفت: اصلا به شما چه مربوطه که ایشون شبیه کی هستن؟

مرد گفت: شما اکواین؟

افسر نگهبان گفت: اکو چیه؟

مرد گفت: منظورم آمپلی فایره که صدا رو تکرار می‌کنه.

افسر نگهبان گفت: جواب سؤال منو بده.

مرد گفت: آخه من دارم تو همین جامعه زندگی می‌کنم. چطور می‌تونم نسبت به مسائل اطراف خودم بی‌تفاوت باشم. یه پیرزنی رو دیروز دیدم که فکر می‌کرد، سوفیا لورنه. آن‌قدر طول کشید تا من حالیش کنم که اینطور نیست. آخرش هم فکر کنم نشد. دیروز اتفاقا کلانتری سیزده بودیم. پیش سروان منوچهری. به خاطر همچین شکایت مشابهی.

افسر نگهبان که همچنان شق و رق نشسته بود، فاتحانه خودکاری از جیبش درآورد و برگه‌های بلند پیش رویش را مرتب کرد: پس این مزاحمت برای خانم‌ها کار هر روز شماست.

مرد گفت: نه، هر روز نه، هر وقت روبه‌رو بشم. گاهی وقت‌ها هم روزی دو بار.

البته فقط خانم‌ها نیستن. با خیلی از آقایون هم همین مشکل رو دارم. بعضی‌ها فکر می‌کنن «مارلون براندو» هستن، بعضی‌ها فکر می‌کنن «آرنولد» هستن. تازه فقط مسئله مشابهت با هنرپیشه‌ها نیست...


زن آینه کوچکی از کیفش درآورد و با دستمال کاغذی، خرده ریمل‌های زیر چشمش را پاک کرد و در حالی که آینه را در کیفش می‌گذاشت، گفت: یه مزاحم حرفه‌ای! خوب شد که به دام افتادی.

افسر نگهبان گفت: البته با درایت نیروی انتظامی و تعقیب و مراقبت خستگی‌ناپذیر بروبچه‌ها.

زن با تعجب گفت: بله؟!

افسر نگهبان گفت: خب البته ما شما رو هم از خودمون می‌دونیم.

زن با عشوه گفت: وا؟ چایی نخورده فامیل شدیم.

افسر نگهبان زهر متلک زن را ندیده گرفت و فریاد زد: آشتیانی! چایی بیار.

سربازی در را باز کرد و پاهایش را به هم کوفت: چشم جناب سروان و رفت.



مرد گفت: ببین جناب سروان! من مزاحم حرفه‌ای نیستم. فراری هم نبودم که به دام افتاده باشم. هرجا که تذکری داده‌ام، تاوانشم پرداخته‌ام، کلانتریش هم رفتم. به هیچ‌کس هم بدهکار نیستم.

افسر نگهبان به تلخی گفت: بقیه حرفها تو دادگاه.

و کاغذی پیش روی مرد گذاشت و گفت: مشخصاتتو بنویس.

مرد سریع مشخصاتش رو نوشت و کاغذ رو برگرداند. افسر نگهبان کاغذ را به زن داد و گفت: شما هم مشخصاتتونو بنویسین.





تا آشتیانی در بزند و اجازه بگیرد، پایش را بکوبد و چای‌ها را روی میز بگذارد، زن هم مشخصاتش را نوشت و کاغذ را به افسر نگهبان داد.

افسر نگهبان پس از مروری کوتاه به زن گفت: این شماره تلفن منزله؟

زن گفت: بله، خونه خودمه.

افسر نگهبان گفت: اگه ممکنه شماره موبایل رو هم بدین. شاید لازم بشه [ممکن است عده‌ای اشکال بگیرند که در سال 1356 هنوز موبایل اختراع نشده بود. اشکال وارد است. این بخش بعدا به داستان اضافه شده است].

زن خواست کاغذ را پس بگیرد که افسر نگهبان، کاغذ کوچکی را به او داد و گفت: روی همین هم بنویسین کفایت می‌کنه.

مرد گفت: منم لازمه شماره موبایل بدم؟


افسر نگهبان مکثی کرد و گفت: خب بدین، اشکال نداره.

مرد گفت: آخه من موبایل ندارم.

افسر نگهبان دندانهایش را به هم سایید: پس چرا می‌پرسی؟

مرد گفت: می‌خواستم ببینم اشکالی نداره من موبایل ندارم؟ آخه از قوانین بی‌اطلاعم، اینه که...

افسر نگهبان گفت: نه، اشکالی نداره.

و به زن گفت: علت شکایت رو چی بنویسم؟

و به جای زن، مرد جواب داد: بنویسین من به ایشون تهمت زده‌ام که شبیه «شارون استون» نیستین.

و به زن گفت: اگه اهانت دیگه‌ای به شما کرده‌ام، بگین.

زن گفت: خب این خودش یه جور مزاحمته دیگه.

مرد گفت: ولی شما به من گفتین: بی‌شرف، کثافت، گاو و حرف‌های دیگه که حالا بعد من در شکایتم مطرح می‌کنم.
زن جا خورد و گفت: خب من اون موقع عصبانی بودم.

و به افسر نگهبان گفت: حالا باید چه کار کرد؟



افسر نگهبان گفت: پرونده که تکمیل شد، می‌فرستمتون دادگاه. اونجا قاضی حکم می‌ده.

مرد پرسید: در مورد این‌که ایشون به «شارون استون» شباهت داره یا نداره قضاوت می‌کنن؟


و با خود ادامه داد: کار قاضی هم واقعا دشواره‌ ها. اگه بخواد از نزدیک بررسی کنه.

افسر نگهبان گفت: نخیر، در مورد اهانت و ایجاد مزاحمت شما قضاوت می‌کنن.


و به ساعتش نگاه کرد و گفت: ضمنا حالا دیگه وقت اداری تموم شده. شما امشب اینجا می‌مونین تا فردا صبح راهی دادگاه بشین.

مرد به زن گفت: من حالا که بیشتر دقت می‌کنم، می‌بینم در قضاوتم اشتباه کرده‌ام. شما خیلی هم بی‌شباهت به «شارون استون» نیستین.
زن گفت: واقعا می‌گین؟
!


مرد گفت: واقعا. اگه این شباهت وجود نداشت، چرا من از میون این همه هنرپیشه، اسم «شارون استون» رو آوردم؟!

زن گفت: خیلی‌ها بهم می‌گن. آرزو دارم یه بار با «شارون استون» روبه‌رو بشم، ببینم خودش چی میگه.

مرد گفت: اون هم حتما به این شباهت اعتراف می‌کنه.

زن به افسر نگهبان گفت: من می‌خوام شکایتمو پس بگیرم. واقعا حوصله دادگاه و دردسر و این حرفا رو ندارم. این کاغذارو هم پاره کنین بریزین دور.


افسر نگهبان گفت: نمی‌شه. قانون وظیفه خودشو انجام می‌ده.

زن با تعجب پرسید: وقتی من از شکایتم صرف‌نظر کنم...؟

افسر نگهبان گفت: باشه. تکلیف قانون چی می‌شه؟!

مرد گفت: قانون که شماره موبایل ایشون رو داره.

افسر نگهبان نشنیده گرفت و به زن گفت: مشکله. ولی خودم یه جوری حلش می‌کنم.

مرد از جا بلند شد که برود. قبل از رفتن، رو کرد به افسر نگهبان و گفت: یه سؤالیه که از اول که آمدیم اینجا تو ذهنم موج می‌زنه، می‌شه بپرسم؟
افسرن نگهبان در حالی که کاغذها را پاره می‌‌کرد، گفت: بپرس.

مرد گفت: می‌خواستم بپرسم شما شبیه «شرلوک هلمز» نیستین؟!

 

نویسنده: سيدمهدي شجاعي در شهريور ماه سال 1339 در تهران به دنيا آمد. در سال 1356 پس از اخذ ديپلم رياضي، به دانشكده هنرهاي دراماتيك وارد شد و در رشته ادبيات دراماتيك به ادامه تحصيل پرداخت. هم‌زمان، به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصيل در رشته علوم سياسي، پيش از اخذ مدرك كارشناسي، آن‌را رها كرد و به‌طور جدي كار نوشتن را در قالب‌هاي مختلف ادبي ادامه داد.

سید مهدی شجاعی

 منبع: کتاب نیوز


 

 

 

 

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

 

فرهنگ لغات مهندسان


1. اين بستگى دارد به... يعنى: جواب سوال شما را نمى دانم!


2 . نحوه عمل دستگاه بسيار جالب است. يعنى: دستگاه کار مى کند و اين براى ما تعجب انگيز است!

3. اين موضوع پس از روزها تحقيق و بررسى فهميده شد. يعنى: اين موضوع را بطور تصادفى فهميدم!


 

 


 

ادامه نوشته

آرایشگر امریکایی و مهندس ایرانی

در شهری در آمریکا، آرایشگری زندگی می کرد که سالها بچه دار نمی شد. او نذر کرد که اگر بچه دار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد!
روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد. پس از پایان کار، هنگامی که قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند، یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود.
روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند، یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود.
روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد. در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد.
حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند، با چه نظره ای روبرو شد؟
فکرکنید. شما هم یک ایرانی هستید.
.
.
.
چهل تا ایرانی
، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف کشیده بودند و غر می زدند که پس این مردک چرا مغازه اش را باز نمی کند.

 

منبع : سایت جوک و خنده

چگونه سوژه طنز بیابیم؟

پیدا کردن سوژه مناسب اولین قدم در طنز نویسی است. خوشبختانه در حال حاضر مشکلی از لحاظ تولید سوژه در کشور وجود ندارد و این ماده اولیه طنز به همت کارشناسان داخلی که در بعضی موارد حتی کارشناس ارشد هم هستند به تولید انبوه رسیده است. در واقع مشکل اصلی درست بعد از پیدا کردن سوژه ایجاد می‌شود؛ چون اگر آدم سوژه را بچسبد و طنزش را بنویسد ممکن است مثل ابراهیم نبوی بشود و مدتی برود پشت میله‌ها و بعد هم برود پشت صدای آمریکا. اگر هم چیزی ننویسد که دیگر طنزنویس نیست. پس باید چه کار کرد؟
این دقیقا چیزی است که ما در اینجا به شما آموزش می‌دهیم تا بدانید سوژه داریم تا سوژه و با بعضی سوژه‌ها هرقدر هم که مسخره باشند نمی‌شود شوخی کرد. فقط باید نگاه کرد و آه کشید. برای سوژه‌های نابی که همینطور بی‌مصرف روی زمین مانده است و بیات می‌شود.

 

با این مقدمه می رویم سراغ انواع سوژه و خصوصیات آنها:
 

1- افراد و شخصیتها:

اولین و ساده‌ترین نوع سوژه‌یابی به شخصیتهای سیاسی مربوط می‌شود. روش کار بسیار ساده است. کافی است اخبار روز را بخوانید، تعدادی از جملات بعضی شخصیتها را نقل قول کنید و نام خود را به عنوان طنزنویس پایین مطلب بنویسید. اما اشکال کار اینجاست که در رعایت حد و حدود ناچارید تا اندازه‌ای قضاقورتکی عمل کنید. چون این مساله هیچ قانون و معیار مشخصی ندارد و بیشتر به بلغمی مزاج بودن یا نبودن سوژه و خیلی چیزهای دیگر بستگی دارد.

تنها روش درک اینکه در شوخی با یک شخصیت سیاسی زیاده روی کرده‌اید یا نه؟ به این صورت است:

کار را از مزاحهای بی‌مزه و محکمه‌پسند شروع کنید و کم کم غلظت آن را تا شوخی دستی بالا ببرید. اگر یک شب حدود ساعت 30/3 نیمه شب که سرتان زیر پتو است، ناگهان بدون دلیل موجه بوی ناخوشایندی شبیه بوی فلفل به بینیتان خورد و یک نفر شما را از زیر پتو بیرون کشید و چشم‌بند زد و با خود برد، بدانید در طنزی که روز قبل نوشته‌اید، کمی زیاده روی کرده‌اید. البته هرگونه عواقب این نوع طنزنویسی به عهده‌ی خودتان خواهد بود.






2- گروه ها و اصناف:

نوع دوم سوژه‌ها گروه‌ها و اصناف هستند. پیدا کردن سوژه مناسب از این نوع به چند دلیل سخت‌تر است. اول اینکه گروه‌ها مثل شخصیتهای سیاسی نیستند و احتمال اینکه تمام اعضای یک گروه یا صنف همزمان حرفهای خنده‌دار یا ابلهانه بزنند، خیلی خیلی کم است. دوم اینکه موضعگیری‌های اصناف و اتحادیه‌ها و گروه‌های مشابه معمولا حساب و کتاب دارد و چون این گروه‌ها در قبال حرفهایی که می‌زنند، مسئولند؛ به ندرت ممکن است بتوان حرفهایشان را دستمایه طنز قرار داد





3- قومیت‌ها و گروه‌های بزرگتر:

به طور کلی اگر نمی‌خواهید کار دست خودتان بدهید، بهتر است از طنزنویسی در مورد گروه‌هایی بزرگتر از «نیکوتینی‌های گمنام» صرف نظر کنید. خوبی «نیکوتینی‌های گمنام» این است که اگر بخواهند از شما شکایت کنند، دیگر گمنام نیستند و در نتیجه نمی‌توانند ادعا کنند به آنها توهین کرده‌اید.
 

از نیکوتینی‌های گمنام که بگذریم اگر به سراغ گروه‌های بزرگتر یعنی قومیت‌ها بروید، کافی است سوژه‌ی طنز شما مثلا ترک، فارس، کرد، بلوچ، عرب یا گیلک باشد تا یک جای مملکت آشوب به پا شود. گذشته از این نوشتن در مورد قومیت‌ها به نسبت طنز سیاسی عواقب سخت‌تری برای شما خواهد داشت. چون وقتی شما در مورد سیاست طنز می‌نویسید، اول حکومت شما را دستگیر می‌کند. بعد مردم اعتراض می‌کنند. ولی وقتی در مورد مردم طنز می‌نویسید، اول مردم اعتراض می‌کنند؛ بعد حکومت شما را دستگیر می‌کند. پس اولی بهتر است.




4- حوادث:

حوادث انواع و اقسام مختلفی دارد و هر کدام هم حکم مخصوص به خود را دارد. ابتدا باید نوع حادثه را تشخیص دهید:

فاجعه: بدترین و شدیدترین نوع حوادث است. اگر در تیتر خبر کلمه فاجعه به کار رفته است، حتی فکر سوژه قرار دادن آن را هم از سر به در کنید و کلا بی‌خیال موضوع شوید. با این چیزها نمی‌شود شوخی کرد:
فاجعه اخراج یک دانش‌آموز محجبه از زمین بازی در یکی از مدارس فرانسه
فاجعه در رفتن کتف یک فلسطینی هنگام سنگ‌پرانی به پلیس اسراییل
 

حادثه دلخراش: این نوع حادثه به اندازه فاجعه ناراحت‌کننده نیست و تنها یک خراش به جا می‌گذارد که بعد از مدتی فراموش می‌شود مثال:
حادثه دلخراش سقوط هواپیمای توپولوف
حادثه دلخراش سقوط هواپیمای آنتونوف
حادثه دلخراش سقوط هواپیمای ایلیوشین
حادثه دلخراش سقوط هواپیمای C130

این حوادث به اندازه نوع اول حساس نیستند و طنز نوشتن در باره این موضوعات اگر اسمی از مسئولین حادثه به میان نیاورده باشید به جایی بر نمی‌خورد. اما نوشتن درباره‌ی این موضوعات تبحر زیادی لازم دارد تا طنز شما به مطلبی آزاردهنده و بی‌مزه تبدیل نشود. پس بهتر است از نوشتن در مورد این قبیل سوژه‌ها هم خودداری کنید.

واقعه ناگوار: این نوع حوادث در واقع حوادثی هستند که به اندازه نوع اول حادثه نیستند. در تیتر خبر به جای فاجعه از کلماتی نظیر ناگوار استفاده می‌شود و دانشمندان در مورد اینکه آیا این قبیل حوادث حادثه هستند یا نه اختلاف نظر دارند. برای اطلاع از این حوادث باید اخبار صدا وسیما را تا آخر تماشا کنید تا شاید قبل از پیش بینی وضع هوا چیزی در این مورد گفته شود مثل:
واقعه بگی نگی ناگوار قتل عام 300 تظاهرکننده مسلمان در کشور دوست و برادر چین
واقعه کمی تا قسمتی ناگوار کشتار مسلمانان چچن توسط روسیه
واقعه حالا شاید بشود گفت ناگوار کشتار مردم تفلیس توسط ارتش روسیه
البته همانطور که گفته شد این حوادث زیاد هم حادثه نیستند ولی به دلایلی که من نمی‌دانم چیست و دوست هم ندارم بدانم چیست بهتر است در این موارد هم به فکر طنزنویسی نیافتید.




5- رسوایی:

مسایل حیثیتی یکی از سوژه‌های مورد علاقه طنزنویسان در همه جای دنیا است. این نوع سوژه‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند: ر

سوایی‌ها و شایعات به عنوان مثال:
رسوایی کاخ سفید در گفتن فلان حرف که ما خوشمان نیامد
رسوایی سکوت مجامع بین‌المللی و نگفتن فلان حرف که ما خوشمان می‌آمد

شایعات هم مسایلی نظیر این است:
شایعه پناهندگی فرزند فلان مسئول بلندپایه در آمریکا یا فلان کشور اروپایی،
شایعه بالا رفتن نرخ تورم،
شایعه گم شدن یک میلیارد دلار از درآمد نفت،
شایعه سوراخ بودن ته صندوق ذخیره ارزی،
شایعه پخش پول بین نمایندگان مجلس توسط معاون رییس جمهور،
شایعه قلابی بودن مدرک فلان معاون فلان رییس جمهور،
شایعه سرقت علمی فلان وزیر و ....

نوشتن در مورد مسایلی که تحت عنوان شایعات طبقه‌بندی می‌شوند بسیار جذاب است، ولی چندان عاقلانه نیست. نوشتن در مورد رسوایی‌ها هیچ نوع خطری به دنبال ندارد و البته به احتمال زیاد هیچ نوع جذابیتی هم نخواهد داشت. در نتیجه بهتر است نوشتن در مورد این نوع سوژه‌ها را هم فراموش کنید.




6- تجاوز:

موضوع تجاوز بسیار پیچیده و تخصصی است و بحث در مورد آن نوشته مستقلی می‌خواهد. تجاوز بر حسب این که کی به کی تجاوز کرده باشد، هدف از تجاوز چه باشد، کسی که مورد تجاوز قرار گرفته چه جور آدمی باشد، قبل از مورد تجاوز قرار گرفتن چه کاری کرده باشد، یا قصد داشته که چه کاری کرده باشد و محل تجاوز کجا باشد و شرایط تجاوز استاندارد باشد یا نباشد، انواع و اقسامی پیدا می‌کند که بحث در مورد آن در این مختصر نمی‌گنجد. اما به عنوان یک توصیه کلی بهتر است این مورد را هم بی‌خیال شوید



7- خود شما:

این مورد دم دست‌ترین و بی‌خطرترین سوژه است. می‌توانید خودتان را سوژه کنید و یک شکم سیر به ریش خودتان بخندید و مطمئن باشید هرگز شاکی خصوصی نخواهید داشت

منبع: وبلاگ يک مشت حرف مفت

كفن دزدی كه عاقبت بخیر شد

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت: ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهء مرگ را نزدیک حس می کنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی می کند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.

‫پسر گفت ای پدر چنان کنم که می خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.

‫پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.

‫از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی به ماتحت آن مردگان فرو می نمود و از آن پس خلایق می گفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط می دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی داشت !

 

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

خاطرات جبهه

یکی از روحانیون به عنوان مبلغ عازم گردان حضرت زینب(س) بود. این روحانی اولین بارش بود که جبهه می آمد و با توجه به اسم گردان تصور می کرد گردان مذکور، گردان تدارکاتی خواهران است و لذا خود را برای موجهه با خواهران آماده کرده بود.

وقتی حاج آقا به اتفاق همراهان از دژبانی قرار گاه گذشتند، حاج آقا سرش را پایین انداخت تا چشمش به نامحرمان نیفتند. در همان لحظه عده از برادران غواص با مایو و لباس شنا از تمرین و آموزش بعد از ظهر خود باز می گشتند که در سر راه حاج آقا و همراهان او قرار گرفتند. حاج آقا با مشاهده پای غواصان سرش را پایین انداخت و مانند مارگزیده ها با چهره ایی برافروخته و حالتی جدی گفت: برادرا، چرا خواهرا این گونه هستند؟!

از آن حالت و سوال ایشان تمامی همراهان از خنده روده بر شدند و تازه اینجا بود که سوء تفاهم حاج آقا برای همراهان معلوم شد.

 

منبع : طنز سياسي ، اجتماعی ،کوتاه، عکس طنز سراب

در راستای تشدید تدابیر امنیتی در فرودگاههای جهان

با توجه به اینکه مسوولین در سطوح مختلف بین المللی در حال وضع مقرراتی جدید به منظور بهبود امنیت پروازهای بین المللی هستند ، لیستی از پیشنهادات کاملا کارشناسانه را در اینجا ارائه میدهیم که امیدواریم مورد توجه همان مسوولین قرار بگیرد.

 

1-نصب تابلوهای راهنما در مسیر هواپیماها از قبیل دورزدن ممنوع، سبقت از سمت بالا ممنوع، محل عبور کلاغ ها، خطر سقوط توپولوف، لایی کشیدن و شیرین کاری های مربوطه ممنوع

 

2-بررسی بازرسی های بدنی برای پیدا کردن هر گونه وسیله تروریستی از قبیل موشک کروز، کاتیوشا، بمب ساعتی، جوراب بد بو و موارد ماشبه

 

3-جلوگیری از فرستادن هر گونه پیام صوتی یا تصویری یا متنی از داخل هواپیما چه از طریق اینترنت چه از طریق موبایل. در این زمینه تجربیات مخابرات ایران میتواند برای شرکتهای هواپیمایی بسیار سودمند باشد که چطور در حین اجرای این اهداف پول این سرویسها را هم از مسافرین بگیرند.

 

4-استفاده از فرمولاسیون پیشرفته  غذاهایی که قبلا کارایی خود را در دانشگاههای ایران پس داده اند و باعث خواب آلودگی و منگی تا دو ساعت پس از صرف غذا میشوند. در این صورت میتوان از هر گونه اعتراض احتمالی مسافران از کیفیت خدمات مهمانداران نیز جلوگیری کرد.

 

5-استفاده از سیستم پیشرفته تاخیر در پروازها که در ایران به خوبی اجرا شده است. در این روش مسافران چون میدانند که ممکن است با تاخیرهای دو ساعته تا دو هفته ای مواجه شوند سعی میکنند از طریق انجام بازیهایی مثل گرگم به هوا یا بالا بلندی خود را سرگرم نگه دارند. در این صورت میشود با تحلیل رفتار مسافران متوجه شد که چه کسی نیات سو دارد. مثلا در یک بازی گرگم به هوا  فرد فرضی مورد دار  همش دوست دارد دیگران را بفرستد هوا!

 

6-استفاده از افراد بسیار خوش برخورد و سیستم برو اتاق فلان که سالهاست در سیستم بوروکراتیک ایران سودمندی اش را ثابت کرده است . با  این روش  میتوان افراد تروریست را متقاعد کرد که بمبهایشان را به مشتریانی که جانشان به لب رسیده بفروشند و علاوه بر سودآوری برای اجتماعشان هم مفید باشند.

 

7-سقوط گهگاهی و رندم  هواپیما که اعلام دلایلش توسط مسوولان حتی مرغ پخته را هم به خنده بیندازد. در این صورت هیچ فرد مسئله داری حاضر نمیشود جان خودش را فدای سقوطی کند که دلایلش مرغ پخته را بخنداند.

 

8-صادر کردن بلیط هواپیما فقط برای مسافرینی که با عزیزانشان مسافرت میکنند و میتوانند ثابت کنند که آنان را خیلی دوست دارند . البته شرط دوم ممکن است باعث شود که تمامی شرکتهای هواپیمایی ورشکست شوند.

 

9-صادر نکردن بلیط برای زوجهایی که یکی از آنها اصرار دارد دیگری حتما  همان پرواز را

بگیرد.

منبع : نوشته های یک دانشجوی دکتری در کشور چین

وقتي 4.5 نفر با هم يجا جمع ميشن چيکار ميکنن؟

 

توي آمريكا ، با هم مسابقه ميدن!

 

توي فرانسه ، همه همزمان شروع به حرف زدن مي كنن!

 

توي ايتاليا ، در مورد مد عينك و لباس جديدشون بحث مي كنن!

 

توي آلمان ، درباره ي سياستهاي دولت حرف مي زنن!

 

توي پاكستان ، يه باند قاچاق ترياك تشكيل ميدن!

 

توي عراق ، براي حمله به سربازهاي آمريكايي نقشه مي كشن!

 

توي افغانستان ، اگه پول نداشته باشن كار مي كنن و اگه پول داشته باشن مي خوابن!

 

توي آذربايجان ، يه بطري آب پرتقال مي خرن و با هم مي خورن!

توي مصر ، ميرن يه جا مي شينن قليون مي كشن!

 

توي امارات متحده ي عربي ، ۴ نفرشون دست مي زنن و يه نفرشون مي رقصه! یا میرن دنبال خانوم!!

 

توي روسيه ، از همديگه رشوه مي گيرن!

 

توي ژاپن ، هيچوقت ۵ نفر دور هم جمع نميشن! چون هميشه حداقل ۳ نفرشون كار دارن!

 

توي هند ، يا با همديگه مي رقصن و يا ميرن سينما و رقص تماشا مي كنن!

 

توي كوبا ، هر وقت ۲ نفر يا بيشتر يه جا جمع بشن از كاسترو تعريف مي كنن!

 

توي كره جنوبي ، با هم يه شركت راه ميندازن و يه كالاي ژاپني رو كپي مي كنن!

 


توی چین ، اینها که دیگه روی هر چی متقلبه کم کردن کافی یه چیزی یه جای دنیا ساخته شه 3 سوت نزده کپی میکنن

 

توي مكزيك ، دو نفرشون دوئل مي كنن و يه نفرشون ناظر دوئل ميشه و دو نفر ديگه هم گيتار مي زنن!

 

توي ايران ، يا پشت سر بقيه غيبت مي كنن يا روزنامه راه ميندازن يا يه جلسه ي سخنراني ترتيب ميدن يا از حرف زدن و سوتي هاي همديگه ايراد مي گيرن يا يه نفرشون رو ميذارن وسط و ۴ نفرشون متلك بارونش مي كنن يا الكي مي خندن يا يه پيتزا فروشي باز مي كنن يا بدون هيچ صحبتي مي ايستن و چشم و سرشون رو مي چرخونن و مردم رو مي چرن يا يه شركت كامپيوتر و اينترنت راه ميندازن يا ميرن يه چت روم توي ياهو مسنجر مي سازن يا يه وبلاگ مثل کیوان بلاگ مي سازن يا گروه اينترنتي راه ميندازن

 

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

20 سال گذشت

زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد ...

در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!

شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت: هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!

زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه...

شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!

زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!

مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!

مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

كنكور آزمايشی - دانشگاهی

 ارژنگ حاتمی- 1- قبولی ........... در برق شریف!
الف- بابا برقی!
ب- پت و مت
ج- کردان
د- رتبه 16 هزار کنکور

2- مشکل کمبود ... دانشگاهها رفع شد.
الف- خوابگاه ب- فضای آموزشی د- کتابهای تخصصی و به روز د- جسد آموزشی

3- محجوب: ... فارغ التحصیلان ... .
الف- همه - سرکارند! ب- نیمی از- راننده تاکسی تلفنی هستند. ج- یکی از - سرش را خاراند! د- نیمی از - بیکارند.

4- پورعباس: ... امری ... است.
الف- بومی گزینی - من در آوردی!
ب- شانسی قبول شدن در کنکور- باحال
ج- جهانخوار بزرگ - کا
د- بومی گزینی - مثبت

5- وزیر علوم استفاده نفرات اول آزمون 87 را از ... تکذیب کرد.
الف- کمربندهای لاغری
ب- چیز!!
ج- سیمکارتهای ایرانسل
د- آموزشگاههای کنکور

6- زاهدی(وزیر علوم): افزایش ............ در حال بررسی است.
الف- رد و بدل شدن جزوه میان دانشجویان
ب- اشتهای دانشجویان در سلف
ج- باختهای تیم پیام
د- شهریه دانشگاه آزاد

7- لاریجانی: اگر کسی می خواهد درس بخواند....
الف- لازمه اش آن است که پدر پولداری داشته باشد.
ب- با توجه به بومی گزینی دانشگاه ها، باید یک دانشگاه سر کوچه شان باشد.
ج- ما به او وام صد میلیون تومانی می دهیم.
د- مثل بچه آدم بنشیند و درسش را بخواند.

راهنمایی: گزینه های الف، ب و ج در هیچکدام از سؤالها، پاسخ صحیح نمی باشند!

----------------------------------
بازنشر از تنظ نوشته های ارژنگ حاتمی

 

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

چگونه خرگوش گرگ را می‌خورد؟!

یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.

روباه: خرگوش داری چیکار می‌کنی؟
خرگوش: دارم پایان نامه می‌نویسم.
روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: من در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می‌نویسم.
روباه: احمقانه است، هر کسی می‌دونه که خرگوش ها، روباه نمی‌خورند.
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا.
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد. در همین حال، گرگی از آنجا رد می‌شد.

گرگ: خرگوش این چیه داری می‌نویسی؟
خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم.
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند. خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد.

حال ببینیم در لانه خرگوش چه خبره در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود. در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود.

نتیجه آکادمیک: هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشد، هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامه‌تان داشته باشید، آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست و نظرش چیست!

منبع: آی طنز 

 

سوسک و تعاریف مختلف دانشجویان از آن

نظرات جمعی از دانشجویان ساکن در یک خوابگاه دانشجویی در مورد سوسک

*دانشجوی حقوق :
با اینکه همیشه شاهد اعمال دانشجویان است ولی هیچوقت و در هیچ دادگاهی علیه آنان شهادت نمی دهد !

*دانشجوی جغرافیا :
مکان ، آب و هوا و شرایط محیطی در او تاثیری ندارد چون او همه جا هست !

*دانشجوی مهندسی :
شجاعتش برایم قابل تحسین است چون ماکت هر پل یا ساختمانی را که می سازم بدون توجه به احتمال تخریب آن ، به رویش می رود و افتتاحش می کند !

*دانشجوی پزشکی :
تنها موجودی است که از تیغ تشریح من هراسی ندارد و به طرفم می آید تا با فدا کردن جانش موجب پیشرفت علم پزشکی شود !

*دانشجوی مدیریت :
با آن جثه کوچک ، آنچنان خانواده پر جمعیتش را مدیریت و اداره می کند که انگار مدیر بودن باید در خون هر کس باشد و درس خواندن بی فایده است !

*دانشجوی زبان و ادبیات فارسی :
او هیچوقت حرفی نمی زند ولی با سکوتش هزاران حرف را به من می آموزد !

*دانشجوی روانشناسی :
درون گرا ، خجالتی ، کم حرف ، یک شخصیت منحصر به فرد !

*دانشجوی علوم سیاسی
: به هیچ دسته و گروهی وابسته نیست ، تک و تنها برای هدفش تلاش می کند !

*دانشجوی برق :
وقتی روشنایی و خاموشی در نحوه حرکت او بی تاثیر است من را متوجه نیرویی فراتر از برق می کند !

*دانشجوی کامپیوتر :
مغز کوچک او با آن همه ذخایر اطلاعاتی بسیار پیشرفته تر از فلش ۳۲ گیگ است!

*دانشجوی فیزیک هسته ای :
زندگی در خوابگاه حق مسلم اوست !

*دانشجوی تربیت بدنی :
آنقدر عضلاتش نیرومند است که می تواند از دیوار راست هم بالا برود !

*دانشجوی زبان شناسی :
هیچکس زبانش را نمی فهمد !

*دانشجوی علوم تربیتی :
شیوه تربیتی او در تعلیم فرزندان بی شمارش برایم قابل احترام است چرا که تمام آن فرزندان بی چون و چرا ادامه دهنده راه او می باشند !

*دانشجوی زمین شناسی :
کاش می توانستم به مانند او به اعماق زمین بروم و ندیدنی ها را ببینم !

*دانشجوی زبان انگلیسی :
It is always silent

*دانشجوی تاریخ :
گذشت اعصار و قرون نتوانسته هیچ تاثیری در ظاهر و عقاید و شیوه زندگی او بگذارد!

*دانشجوی فلسفه :
همیشه فلسفه وجودی او برایم سوال بوده ولی مطمئنم که درپس خلقتش هدفی والا نهفته است !

*دانشجوی هنر :
هیچوقت منتظر نمی شود تا بتوانم پرتره اش را تمام کنم !

*دانشجوی مکانیک :
با الهام از او توانستم خودرویی بسازم که هم در آب و خشکی حرکت کند و هم بتواند از سطوح صاف و صیقلی بالا برود !

*دانشجوی آمار :
بدون شک از یک روش آماری قوی برای محاسبه تعداد فرزندانش بهره می برد !

*دانشجوی اخلاق :
آنقدر با مرام و پایبند به اخلاقیات است که تا به حال نگذاشته هیچکس اشک او را ببیند حتی زمانیکه فرزندش را جلوی چشمانش له می کنند !

*دانشجوی علوم ارتباطات :
تا او هست ، هیچکس تنها نیست

منبع: آی طنز 

 

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

فرهنگ اصطلاحات امتحان

 

تقلب:
یک سری اعمال ننگین در صورت با عرضه بودن واین کاره بودن شخص امتحان دهنده آخر عاقبت خوش وخرمی دارد. نوعی هلو برو تو گلو که با توجه به درجه درایت و تیزی استاد ومراقبان می تواند نوع هلویش از هسته دار وخاردار تا آب هلو با طعم موز و عشق و حال متغیر باشد.بیراهه ای که اتفاقا آخرش به هدف ختم می شود.یک نوع وسیله درس پاس کن نا مشروع.

شب امتحان:
شب ملخ.شب ظلمانی یلدا.شب سوانح وسوختگی نا کجا آباد دانشجو.شبی که در آن نسکافه و قهوه از والیوم ده هم خواب آورتر می شوند.در این شب انسان تمام مصائب تاریخ بشر را به صورت کنسانتره نوش جان می کند.یک نوع زلزله در میان ایام سال.
شب چشمهای پف کرده ودهان های کف کرده.شب رقص وپایکوبی کلمات جزوه وکتاب بر روی سسلسله اعصاب محیطی ومرکزی دانشجو.

جزوه:
یک جور کاتالیزور که در صورت همکاری ابروبادومه وخورشیدواینا دانشجورا به سمت پاس شدن درس هل می دهد.تمام همه علم بشری.چکیده دانش تاریخ مصرف گذشته استاد. وسیله ای که معمولا دانشجو با آن سر کار گذاشته می شود.تنها شاهد ماجرای سوخاری شدن دانشجو در شب امتحان.قوت قلبی که عاقبت آفت قلب می شود.

مراقب:
موجودی ستمکار و ریاپیشه که متاسفانه چشم و گوش و باقی حواس را هم دارد. سیستمی که نقش دزدگیرمنازل را سر جلسه ایفا میکند. گالری ضدحال. موجودی که روی سینه اش نوشته شده: من مراقبم، شما چطور؟ یک نوع تله موش زنده.

روزامتحان:
روزی که درآن خورشید طلوع نمی کند. زمانی برای جفتک زدن اسب ها، لحظه ای که درآن دانشجو می خواهد سر به تن عالم آدم نباشد. روز شغال.روزی که درآن نگاه ها عمیق می شوند. روز لبخندهای استراتژیک. روزی که در آن دوست و دشمن با هم و در کنار هم به قربانگاه می روند.

نمره:
تبلور میزان دانش، مهارت و دودره‌بازی دانشجو، بهانه ای همیشگی برای اعتراض. وسیله ای که استادبا آن چه ها که نمی کند! عاملی که برای بدست آوردن آن دانشجو علاوه برخرزدن، اعمال شنیع دیگری را نیز باید انجام دهدکه قلم در وصف آن قاصراست!

سؤال:
یک نوع شعورسنج استاد ودانشجو.کلمات نفرت انگیزی که به نوبت و تک تک مثل نیزه در چشم دانشجوفرو میروند و لحظه به لحظه او را به عمق نادانی اش واقف تر می کنند. لو رفتن آنها به حماسه سازی دانشجویان منتهی میشود.انواع مختلف آن از تشریحی سیانوری تا تستی گوگوری مگوری متغیراست.

استاد:
منبع علم، ژنراتوردانش، نیروگاه انسانیت، تبلوردانایی، کوه توانایی، مایه افتخارما، بابا تو دیگه کی هستی ترین موجود عالم، خودصفا، اند وفا، دارنده انواع و اقسام شفا، ضدجفا، یاری گر ضعفا، معلم الخلفا...

 

دانشگاه: فیلم

گروه ریاضی: دلیران تنگستان
دانشجوی ریاضی: صخره نورد
گردش علمی: سفرهای مارکوپلو
قبولی در کارشناسی ارشد: این خانه دور است
اعتراضهای انجمنها: فریاد زیر آب
انصراف از تحصیل: فرار از آلکاتراز
علوم پایه: بر باد رفته
تعطیلات آخر ترم: فرار بسوی آزادی
اعضای انجمنها: بینوایان
تخصیص بودجه برای انجمنها: دروغهای واقعی
آزمایشگاه فیزیک: جعبه اسباب بازی
کیف استاد: محموله
دانشجوی اخراجی: نقره داغ
مسئول حراست: چشم شیشه‌ای
سئوالات امتحان: خوشه‌های خشم
درخواست واحد نشریه: می‌خواهم زنده بمانم
دفتر انجمنهای علمی: آژانس شیشه‌ای
پاس کردن دروس: مأموریت غیرممکن (2)
دانشجویان پیام نور: اجاره نشین‌ها
شب امتحان: زمان شوریدگی
آبدارخانه دانشگاه: منطقه ممنوعه
حراست: ارتش سری
فارغ‌التحصیل ریاضی: دیوانه از قفس پرید
دبیران انجمنها: این گروه خشن
گذران ترمها: عبور از میدان مین
پشت کنکوری: بازمانده
دانشجوی انتقالی: مهاجران
انجمن ورزش: بسوی افتخار
استاد: در پناه تو
معدل الف: در قلب من
تقلب: بازی با مرگ
امید به تقلب: تکیه بر باد
کلاس مبانی ریاضیات: اتاق وحشت
به سمت اتاق ریاست: حمله به H3
کاریکاتوریست نشریه:‌ناجی علی
دانشجو: به من میگن هیچکس

منبع: آی طنز 

 

 

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

بازاریابی در دانشگاه استنفود

 

در دانشگاه استنفورد ، استاد در حال شرح دادن مفهموم بازاریابی به دانشجویان خود بود

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن ، به این میگن بازاریابی مستقیم

شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،به شما اشاره می کنه و می گه : اون پسر ثروتمندیه ، باهاش ازدواج کن ، به این می گن تبلیغات

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین ، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین : من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن ، به این میگن بازاریابی تلفنی

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش ، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین ، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین ، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین : در هر حال ،من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج می کنی؟ ، به این میگن روابط عمومی

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه : شما پسر ثروتمندی هستی ، با من ازدواج می کنی؟ ، به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن ، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه ، به این میگن پس زدگی توسط مشتری

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه ، به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که حرفی بزنین ، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه : من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا

شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که بگین : من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن ، همسرتون پیداش میشه ، به این میگن منع ورود به بازار

 

منبع: آی طنز 

 

 

 

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

ارزوی اهو خانم

سلطان پرسيد:
علت طلاق؟

آهو گفت:
توافق اخلاقی نداريم، اين خيلی خره.

سلطان پرسيد:
ديگه چی؟

آهو گفت:
شوخی سرش نميشه، تا براش عشوه ميام جفتک می‌اندازه.

سلطان پرسيد:
ديگه چی؟

آهو گفت:
آبروم پيش همه رفته، همه ميگن شوهرم حماله.

سلطان پرسيد:
ديگه چی؟

آهو گفت:
مشکل مسکن دارم، خونه‌ام عين طويله است.

سلطان پرسيد:
ديگه؟

آهو گفت:
اعصابم را خورد کرده، هر چی ازش می‌پرسم، مثل خر بهم نگاه می‌کنه.

سلطان پرسيد:
ديگه چی؟

آهو گفت:
تا بهش يه چيزی میگم صداش رو بلند می‌کنه و عرعر می‌کنه.

سلطان پرسيد:
ديگه چی؟

آهو گفت:
از من خوشش نمياد، همه‌اش ميگه لاغر مردنی، تو مثل مانکن‌ها می‌مونی.

سلطان رو به الاغ کرد و گفت:
آيا همسرت راست ميگه؟

الاغ گفت:
آره.

سلطان گفت:
چرا اين کارها رو می‌کنی؟

الاغ گفت:
واسه اينکه من خرم.

سلطان فکری کرد و گفت:
خب خره ديگه، چکارش ميشه کرد؟!

 

الاغ جان

 

منبع: آی طنز 

 

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

 

خاطرات سربازى

((اَك - عو - اِ))
در ايام سربازى ، يك روز داشتم گروهان را با قدم رو (دويدن آهسته ) از جايى به جايى مى بردم و بلند بلند براى آنها مى شمردم : اك ، عو، ا، آر (يك ، دو، سه ). در بين راه ناگهان ، فرمانده گروهان از پشت يك ساختمان پيدايش شد. گروهان با قدم ((رو)) داشت از جلوى فرمانده رد مى شد، يك لحظه قاتى كردم . ابتدا ((دو)) را به حالت رفتن در آوردم بعد ديدم قاعده سلام دادن گروهى را در حال راه رفتن ، به ارشد مافوق بلد نيستم . لذا بهتر ديدم كه اصلا گروهان را متوقف كنم ، بعد به گروهان ايستاده ، رو به فرمانده خبردار بدهم . لذا به گروهان ايست دادم ، اما ديدم كه روى افراد به طرف فرمانده نيست . لذا گفتم : به چپ چپ . ديدم از حالتى كه بود، بدتر شده و تقريبا رو به نقطه مخالف شد. با دستپاچگى فرمان جديدى دادم . ((عقب گرد)) گروهان مثل كاميونى كه توى گل و لاى بكس و باد كند، مثل قشون شكست خورده عقب گرد كرد. ديدم صد درجه بدتر شد و همه پشت به فرمانده كردند. مذبوحانه فرياد زدم : ((به راست راست )) باز هم مشكل حل نشد. و در اين هنگام فرمانده كه به اين آسانى ها دل از يك سلام دست جمعى نمى كند، دخالت كرد و خطاب به ما گفت : ((از نو از نو)) يعنى نخواستيم : مرده شوى سلامتان را ببرند، صداى كركر خنده بچه ها بلند شد و من سراپا شرمنده بودم .
 

 

 

 

سایر مطالب :

من و منشی ام ژانت

صبح كه داشتم بطرف دفترم مي رفتم منشی ام ژانت بهم گفت:

”صبح بخير آقاي رئيس، تولدتون مبارك!“

از حق نميشه گذشت، احساس خوبي بهم دست داد از اينكه يكي تولدم يادش بود.

تقريباً تا ظهر به كارهام مشغول بودم. بعدش ژانت در زد و آمد تو و گفت:

” ميدونين، امروز هواي بيرون عاليه؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشين با هم براي ناهار بريم بيرون، فقط من و شما!“

 

گفتم:

"خداي من اين يكي از بهترين چيزهائي بوده كه ميتونستم انتظار داشته باشم باشه بريم."

 

براي ناهار رفتيم بیرون از شرکت. البته نه به جاي هميشه گي، بلكه به يک جاي دنج و خيلي اختصاصي رفتیم. اول از همه دوتا مارتيني سفارش دادیم و از غذائي عالي در فضائي عالي تر واقعاً لذت برديم.

وقتي داشتيم برمي گشتيم، ژانت رو به من كرده و گفت:

”ميدونين، امروز روز خیلی خوبیه، فكر نمي كنين كه اصلاً لازم نباشه برگرديم به اداره؟ مگه نه؟“

 

در جواب گفتم:

” آره، منم فكر ميكنم همچين هم لازم نباشه برگردیم.“

اونم در جواب گفت:

”پس اگه موافق باشي بد نيست بريم به آپارتمان من.“

وقتي وارد آپارتمانش شديم گفت:

”ميدوني رئيس، اگه اشكالي نداشته باشه من ميرم تو اتاق خوابم... دلم ميخواد تو يه جاي گرم و نرم يه خورده استراحت كنم.“

گفتم:

”خواهش مي كنم“

اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود يه پنج شش دقيقه اي برگشت. با يه كيك بزرگ تولد در دستش در حالي كه پشت سرش همسرم، بچه هام و يه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند كه همه با هم داشتند آواز ” تولدت مبارك “ رو مي خوندند.... در حاليكه من اونجا... رو اون كاناپه نشسته بودم... لخت مادرزاد!!! وتمام جمعیت مات و مبهوت در برابر من !!!

منبع: وبلاگ افسانه تلخ

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

هیزم شكن

هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.

وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید:

چرا گریه می كنی؟

هیزم شكن گفت:

تبرم توی رودخونه افتاده.

فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:

"آیا این تبر توست؟"

هیزم شكن جواب داد:

"نه"

فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید:

آیا این تبر توست؟

دوباره، هیزم شكن جواب داد:

"نه".

فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید:

آیا این تبر توست؟

جواب داد:

آره.

فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شكن خوشحال روانه خونه شد.

روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شكن داشت گریه می كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می كنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.

فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شكن فریاد زد: آره!

فرشته عصبانی شد. " تو تقلب كردی، این نامردیه "

هیزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با كاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به كاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره.

نكته اخلاقی:

هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده

 

 

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

داستان مامان

خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام ویکی زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.

او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت:من میدانم که شما چه فکری میکنید، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی هستیم.

حدود یک هفته بعد ‎ ویکی، به مسعود گفت: از وقتی که مادرت از اینجا رفته، ظرف نقره ای من گم شده، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟

مسعود جواب داد: خب، من به مادرم شک ندارم، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد.

او در ایمیل خود نوشت:

مادر عزیزم ، من نمی گم که شما ظرف نقره را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید، اما در هر صورت واقعیت این است که آن ظرف از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده.

‎با عشق ، مسعود



روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود:

پسر عزیزم، من نمی گم تو با ویکی رابطه داری و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری. اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید، حتما تا الان ظرف را پیدا کرده بود.

با عشق ، مامان

 

 منبع: وبلاگ پرنده کوچولوی مهاجر (با کمی تغییر)

 

 

 

سایر مطالب :

>>داستانهای جالب و خواندنی(dastan)

>>اس ام اس

>>جوکستان(jokestan)

>>معما و تست هوش

>>طنز تصویری

>>متفرقه

>>برترینها

داستان های خانوادگی و جالب(dastan)

>>آیفون من

>>از دست این گوگل

>>طوطی غضنفر

>>شیخ و مریدان در کوهستان

>> اگر شما به رئيس جمهور كشورها فحش بدهيد چه اتفاقي خواهد افتاد .

>>خاطرات دختر دانشجو...!

>>داستان طنز " کما "

>>اعتراضات یک نی نی 16 ماهه عصبانی

>>دستورالعمل ضایع کردن دخترها!

>>اندرزهایی از فلان بن هیچکس

>>پیامگیر شخصیت‌های مختلف

>>در راهروی بیمارستان ... !

>>داستان غم انگیز

>>داستان خنده دار خیانت +18

>>نژاد انسانها

>>صغرا ، خانم فداکار

>>ملانصردین و عدالت خدا !!!! ...

>>کـــشـــیـــش و مـــســـت !!!! ...

>>مامانت پیش منه!

>>از فرصت ها استفاده کنید ! ...

>>به جهان ثابت کن چی تو فکرت داری!!:

>>گـِـــــریــــــه ! ...

>>مردانگی در داشتن چیز بزرگ است!

>>راز صدا در صومعه

>>دلیل جالب زنان افغانی برای اینکه چرا 5 قدم از همسران‌شان عقب‌تر راه می‌روند!

>>هوش ایرانی 2

>>یادداشت های عزرائیل!

>>چاله وبیمارستان

>>خیانت و خدمت

>>مزدای قرمز

>>روش انتخاب کارمند جدید

>>ارزش مدیر

>>تست هوش اوباما از هیلاری کلینتون

>>نامه پسر به پدرش

>>خواهر و برادر!

>>آزمون اخذ گواهینامه تخصصی ازدواج!

>>زن ذلیل ، شعر طنز

>>داستان گربه

>>مرد + زن = ۲الاغی که با هم بخوشی زندگی میکنند!

>>زن چراغ خانه است

>>اگر کريستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود...

>>اسکناس 100 یوروئی

>>جملات قصار فوتبالی

>>مشاعره ناهید نوری و نادر جدیدی

>>برخی از شادی های مرسوم در فوتبال ما

>>چند توصیه برای تنبل ها

>>ایرانی های اون دنیا

>>استثناء لازم نيست

>>موضوع انشا «ازدواج را توصیف کنید»

>>نامه ای به خدا

>>حکایت شیخ نشینی

>>خر ما از کره گی دم نداشت

>>چه می‌كنند این زن‌ها

>>دخترها چکار می‌کنند، پسرها چه کار؟

>>نامه مادر غضنفر به غضنفر

>>مشخصات یک دختر خوب

>>دوره ی زندگی...

>>خودکشی

>>علت خودکشی معلمان ریاضی

>>راننده اصفهانی

>>برخی اصطلاحات دانشگاهی

>>احمقانه ترین سوالات از مایکروسافت

>>خاطره ای جالب از حسین رضا زاده

>>ناو هواپیمابر امریکایی

>>روش قبولی در کنکور (طنز)

>>علائم اعتياد به اينترنت

>>برنامه نویس و مهندس

>> مسابقه تلویزیونی به سبک ایرانی

>>عکس های دیدنی که چند سال بعد گرفته شده است

>>خبر بد

>>وقت شناس باشید تا...

>>تقلب گسترده در کنکور ارشد89 ، بريزيد تو خيابون(طنز)

>>سیر تکاملی دخترها

>>داستان طنزحکایت داماد و مادر زن

>>سربازی برای خانم ها اجباری در قبل از انقلاب : طنز ایران

>> نتایج یک نظر سنجی(طنز)

>>خاطره اخلاقی – معرفتی دکتر هاروارد کلی و یک لیوان شیر :

>>گور بابای چرچيل

>>هوش ایرانی

>>فرق دخترها و پسرها براي کشيدن پول از عابر بانک

>>برخي رشته های دانشگاهی به طنز

>>آدم باید منطق داشته باشد!

>>ویروس کشون

>>تفاوت دختر در ايران و آمريكا !!!

>>واردات چینی !

>>هر دو قربان

>>روش های درس خواندن پسر ها و دختر ها

>>يك جو شاعرانگي

>>100 بوسه

>>جنگ ميكروبي عليه اسرائيل!

>>سوفیا لورن

>>فرق عروسي رفتن پسرها و دخترها !

>>دختری از کوچه باغی می گذشت

>>دانشجو در کشورهای مختلف دنیا

>>فرهنگ لغات مهندسان

>>آخرين جملات افراد مختلف قبل از مرگ

>>ایا می دانید؟

>>آرایشگر امریکایی و مهندس ایرانی

>>تست مرد شناسی‌  

>>فرهنگ نوین اصلاحات دانشگاهی

>>كفن دزدی كه عاقبت بخیر شد

>>داستان مامان

>>20 سال گذشت

>>كنكور آزمايشی - دانشگاهی

>>سوسک و تعاریف مختلف دانشجویان از آن

>>بازاریابی در دانشگاه استنفود

>>ارزوی اهو خانم

>>برو به جهنم

>>خاطرات سربازى

>>چندتا عکس جالب

>>من و منشی ام ژانت

>>كارمند تازه وارد

>>هیزم شكن

کلمات کلیدی:داستان,داستان من,داستان خاله,داستان زن,داستان مامان,داستان خانوادگی,داستان ایرانی,

 

 

سایر مطالب :

داستان باحال,داستان خفن